top of page

یادداشتهای دیمی: 14 مارس 2008 میلادی

 

 

 

از وقتی یاد گرفته ام حرفهام را در قالب داستانهای کوتاه بنویسم، دیگر نیازی به نوشتن این یادداشتها حس نمیکنم. با این همه این یادداشتها که عمرشان چندان هم بلند نیست – چهار سال – بخشی از زندگی منند و این که چگونه میاندیشم و چرا مینویسم و از این حرفها... «آدمها» گاه دوست دارند از خودشان بنویسند و آنچه را که دیگران در درونشان نمیبینند، به دیگران نشان بدهند. شاهرخ مسکوب از کسانی بود ک بی واهمه حرفهاش را در فاصله ای بیست ساله نوشت و به چاپ رساند. در همه ی این سالهای غیبت او از زندگی، جاش برام خالی بود و چه زیاد... به نوعی خواسته ام تقلیدی از مسکوب کرده باشم. تقلید از «روزها در راه» او... البته در اندازه ی قد و فهم خودم...در این فاصله ای که کمتر به این دفتر سر میزدم – در این یکسال – اتفاقات زیادی افتاده است. از جمعی گسسته ام و به جمعی دیگر پیوسته... با پیوستن خوشحالم و از گسستن همیشه بیزار بوده ام، ولی خوشحالم که بسیاری از این گسستنها را خود نخواسته ام و گاه حتا برای بخیه زدن این «رابطه» ها – تا آنجا که به پرنسیپم لطمه نزند - پیشقدم بوده ام، ولی... بیش از همه از گسستن یک دوستی غمگینم که تصور میکردم یاری یافته ام و «دوست» از منظری دیگر به نقدم نشست که: «چرا دوستش نمیدارم؟» و این که: «عشق و دوست داشتن گناه نیست!» حیف، صد حیف!

 

کاش میشد در این سال نو بار دیگر آن دوستی شکسته ی متوهم را بخیه زد و بی انتظاری مافوق طاقت دوست، فقط برای دوستی، دوستی را دوست داشت و به دوستی قانع بود... باز هم حیف...

 

در این فاصله دوستی دیگر یافته ام که برام غنیمتی است و یار، یار شبهای تنهایی من است که هرچه مینویسم، براش میخوانم و او نیز... و چه خوب است. البته نمیتوان هیچکس را جایگزین آن دوست از دست رفته کرد. هیچکس جایگزین و جانشین ندارد. هرکس در دلم جای خودش را دارد.

 

پیوستن به جمع دیگری برای راه بردن «وب سایتی» تاکنون خوب پیش رفته است... کاش سال دیگر عزای گسستن این «پیوند» را نداشته باشم! و البته وب سایت خودم را در این فاصله راه انداخته ام... کتاب «عین الله خره» را هم به تندباد چاپ و پخش سپرده ام... و جالب تر این که همین دیشب خبردار شدم که عضو «کانون نویسندگان ایران در تبعید» شده ام...

 

این هم خبر خوبی... البته در آغاز مخالف عضو شدن بودم، ولی شاید این کانون هم دریچه ای باشد به سوی یافتن دستی برای فشردن و گونه هایی برای بوسیدن و قلبهایی برای هموند شدن...

 

در سال گذشته در رابطه با بچه هام موفق تر از سالهای پیش بوده ام. سوء تفاهمهایی بود که سال گذشته بین و من و این جوجه ها – در رابطه با خودم و کارهام و تصمیمهام و کار سیاسی احمقانه ام و... به ویژه جدایی ام از پدرشان – حل شد و با هم به تفاهمی دوست داشتنی رسیدیم. هر سه شان در زندگیشان موفقند و خوشحال... و این خوشحالترم میکند.

 

امسال بسیار خواندم و بسیار هم نوشتم. شنیده ام که علفهای هرزی مزه پرانده اند که: «چون از وزارت اطلاعات رژیم به حسابم پول وازیر میشود، کار سیاسی و سیاسی نوشتن را کنار گذاشته ام!» هیهات که داستانم دیگر به ملا نصرالدین میماند و خرش که اگر خر را بر روی شانه ام هم بگذارم و راه روم، باز هم بهانه ای برای «وراجی» خواهند یافت!

 

امسال بجز مقدمه ی کوتاهی بر کتاب «کاروند شادروان احمد کسروی» چیز «سیاسی» دیگری ننوشته ام و این هم به سفارش ناشر بود... اما همین سال چند داستان کوتاه نوشته ام که دست کم دوتای آنها را خیلی دوست دارم: «کارت هوشمند جیگر کارت» و «چلوکباب فرهیخته» و البته «مرد به این لوسی» و دوستی ای که مبنای نوشتن این داستان شد و چه دلگیریها و البته بعدهم بخیه زدن دوستی که اشتباهی را باعث شده بود و از این داستانها...

 

دیگر این که امسال کلی با رادیو صدای شما گفتگو کردم که بعضیشان را در وب سایتم گذاشته ام.

 

همینجا از دوستی که زحمت تنظیم این گفتگوها را میکشد، سپاسگزاری میکنم...

 

این یادداشتها همین روزها زیر همین عنوان «یادداشتهای دیمی» منتشر خواهند شد و متن کامل آن را همچون چند کتاب دیگرم در وب سایتم، به صورت پی.دی.اف. خواهم گذاشت. و اما نوروز... سال نو بر همه ی هم میهنانم مبارک باد. همه ی چیزهای خوب... حاجی فیروز... چهارشنبه سوری.. سفره ی هفت سین... فالگوش... از روی آتش پریدن، لباس نو، خانه تکانی، به دیدار بزرگترها رفتن، عیدی گرفتن، سفر شمال، سیزده به در، سبزی پلو ماهی، نارنج و ماهیهای کوچولوی قرمز توی تنگ آب و بوسه ها و آشتیها و رفع کدورتها و... خیلی چیزهای دیگر که برای من همیشه دوست داشتنی و خاطره انگیز بوده اند. همینجا از «وب مستر» خوبم سپاسگزاری میکنم، برای همه ی لطفها و مهربانیهاش و از ناشرم که در این دنیای وانفسای بیکسی، دستم را گرفت و راهم را به سوی خوانده شدن و مطرح شدن بیشتر گشود.

 

همه ی آنانی را که مهربانانه تشویقم میکنند، میبوسم و همه ی آنانی را که – به دلیل منافع سیاسی شان – به من و عقیده ام و کارهام بی احترامی میکنند، میبخشم و برای اینان «شفای عاجل از خدای خودشان مسئلت دارم»...

 

 

به امید روزهایی بسیار بهتر از اینها

 

نادره افشاری

 

14 مارس 2008 میلادی

bottom of page