


![N[1]_edited.jpg](https://static.wixstatic.com/media/28da0a_71e1795d20894a829fa0bd449e9d17a1~mv2.jpg/v1/fill/w_189,h_253,al_c,q_80,usm_0.66_1.00_0.01,enc_avif,quality_auto/N%5B1%5D_edited.jpg)
فرکانس ِ بودن (1) - 14 ژوئن تا 6 اوت 2008 میلادی
ده/دوازده س ی ی طنزه طنزه عنو عنو عنو ب ب ب ب ب قبی قبی قبی ب د د د ز ز بر ووس ووس ز ز خ رفت ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز ز حرفهای گنده ل ... ل ی مادم ست به وب وب وب ه ه ح ح ح ست ست ه خی ست ست ست ه حس ند ند ند ند ند و نمیدانند و نمی تواند هرچه میخواهند بنویسند. من هم زم نمیتو نمیتو ی ر ر ند ند پنج پنج مط ر ر ر ش ش هم ، ن روپ روپ روپ س س هز دوم بنویسم میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو میخو . حمق خی بیسو بیسو بیسو بود ص ب ر ر ر ز و و و و و و و و و و و و و و ... شم نوشتم تعطی تعطی کردم عط عط عط ر ر کذ کذ ق ق ق ق بیسو بیسو بیسو. ر ر ر این ین مسئو مسئو مسئو جد جد_ CC78194- BB3B-،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، ،،،،،،،،،،، تا همین جدیدها «وراجی»هایی مرتکب میشد از قضای روزگار – و از خوش شانسی خوانندگانش – دکانش را تعطیل کرده و تمرگیده است در خانه اش به ادامه ی وراجی های شفاهی و تجارت و سیاحت... و زده است به چاک...
و خلاصه دست یک خر گنده ی زبان نفهم از مطبوعاتینگه دنیاییها کوتاه... گاه حوص حوصله د سبک همون وبان نویسیهایی نویسیهایی مرتکب شوم ... ت ببینم ز درخو درخو آمد ...
25 ژوئن 2008 میلادی
گاه که ای میلی برات میرسد که در آن نوشته اند تیکه ای و خوشگلی و دل خیلیها برات کباب است و فلان کسک که لابد از صد بار ترمیم «باکرگی» اش دلش غنج میزند این بار تو ازاله ی بکارتش کنی، خنده ات میگیره. مگر تو اینجوکت دستگ »ساری که این جم جم جم ن ن ز و و ش ش ش میخو میخو میخو دستگ قن ت ت ت بر بر پ پ پ؟؟ بدبختی این عکس هز هز هز خی خی خیوککت ر ح ح کرده همچن همچن همچن همچن همچن همچن . با آن خنده ی بیمزه و و در این گر جم ظر د د د تم تم خنده که ی ست ست صورتت صورتت همین جم ز ر قن قن ست است. طفلکه اص کوکت ند که هم تو تو میتو میتوانی بخو میتو میتوله ی ی بگویی. عدل میآیند توی شکمت و...
البته اینقدرها هم بد، ولی حرصت را درمیاورند. و ز قض دنی سی سی سی ب بندب بندب بندب بندب ین ز ترفنده ترفنده_ CC781905-5CDE-3194-BB3B-136Bad5cf58d_ ی ند اند. برای همین هم اولش برات نامه ی «فدایت شوم» ادبی میفرستند: «چه نوشته ه،در. من حظ ز ه ه شم شم خی ز دوست دوست ت ت م م دبی دبی دبی سی ص ص ر ر ر ز شم شم ی ی!»
اونجای آدم دروغگو! با این خیزی که تو برداشته ای، آیا شریک لازم داری؟ بدبختی این که در س س س ب سی سی سی بوق بوق خیز برد برد ی سی دبی دبی دبی دبی نگشت نگشت نگشت ده ده حیر حیر حیر حیر حیر کنی. و آن هم با چه عجله ای... ای بخشکی شانس... همه را مار میگزد، توی بدبخت را «س! نه همه ر ر برق ، ر چرچر نفتی آن چر چر چر چر چر چر نفتی پت فتی فتی فتی ل ل ل ل ل ل ل ل ی ...
مرحله ی بعدی ز همه تمجیده تمجیده تمجیده دبی دبی دبی دبی ، میرسد یر ایر گرفتنه گرفته امocket. ینجینج ب »ب ر ر که ز ز ست ست ست ب ب ب ست ست ست هر ب و هر ب ب ب ک ک ک ک ک مرده د د ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر اینهوککت ی بگیری ... «... آلت ل پ د د د فهم من ست ست حت گر گر ب ب ب ب ب ب ب ب ب ین ر ر ندر؟؟ کی نوشته بودی؟ کی؟ هزار سال پیش؟ آه حوکت ی ی ... ا ا ی ین این اف در نظر نظر نظر ظه ظه نظر کننندگ و نگ م این ین ز ز ست ست ست ست.
اما همین که میبینند سنبه ات پر زور است و سالهاست در میان لاشه های هزاران کتاب و مجله و شب نامه و روزنامه، الفبا را دست کم یاد گرفته ای، وارد مرحله ی بعدی می شوند، چون سند داری و چون دهخدا و معین هم این وسطها هستند. نقشهایی بازی میکنند... حالا میخواهند تو را در حزب و دسته و گروهشان بچپان.
برای ین جم نگ نگ د «د« ش ش مخصوص ش ش ش ص ص ست ست میتو و و و سی ش ش ش ش ش ین ی ی ی ی س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س . س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س س اس اما همه ی این تلاشها پیشدرآمد آن خیز آخری است برای «تجدید فراش» با این تیکه ی خوشگل و مامانی که از قضاوت سر و صدایی دارد و مدتی است که کار سیاسی را بوسیده و کنار گذاشته است، چون بازار اشباع است، چون هر ننه قمر و. باب شم ز ز اش ش قهر ست ست سی سی سی رهبر جنبش هیئت جر جر چیز و سند سند صند سند صند بیشتر ...
در این می ب تمتم دع نن مخ مخ ب و و گر گر حم ص ص کنده عب عب روش ن سنگر و میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی. میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میکنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی میكنی. خودش خودش بان «رفسنجانی» میدانند. اصوکت مگر «آزادیخواه مخصوصمخصوص پیشوپیشو آز طرفد دو دو دو دو هم تمدنه تمدنه تمدنه تمدنه تمدنه میشوند. میشوند؟! ا من م می شود آدم وطنپرست ب ب آذریه آذریه آذریه آذریه آذریه و شم شم شم شمشم ب ب عربه عربه ت ت ت ت ت ت فرحزفرحزفرحز ...
طفطف گر تصادف بین این «روش ن ن» آز «آزادیخواهی» هماهنگی ی دید،! او.کی.؟ مرسی!
اول جوئیه 2008 میلادی
چیزی باید او را به این «ورطه» کشنده باشد؛ چیزی که براش تعریفی نداشت. نمیدانست و مک مک و ر این ین ین کش کش، ند ند ست ست ست سمش سمش سمش و و و و ت مغ ن ن ترسن ترسن ح ح ح ح جذ جذ جذ < و دوست داشتنی. میخواست بدچر چگونه ب ح ح ح بود معشوقه معشوقه و حت حت ین مرد؟ چه چیزی ک ککت ین ذ ذ ند ند و ص ص ص ص ص ذ حت حت حت ورطه. یک شور و شیدایی تازه بود که سالها دیگر فراموشش کرده بود. فقط د و و ر میخو تم تم تم تم سوکت س تم تم تک تک ی ه و و رر میخو میخومیخومیخو. همه چیز فقط دور او میچرخید. همه چیز فقط با او تعریف میشد. ب ب ب ب نمیشن نمیشن ب ب ب ب درست ب ب ب ب و و، هر هر آز آز آز مید عقرب نیشش نیشش ز ز ز ز ذت ذت ذت ... مردی که میخواست همه چیزش را تحت سلطه قرار دهد. داشته باشید. مردی که میخواست حتا گذشته اش را به «سین.جیم» بکشد، ولی اصلا احساس «ذلد.ڱد» نلد. اصلا و ابدا... مردی پیدا شده بود که میگفت قرنهاست دوستش دارد. سالهای سال و حالا هر دوشان خانواده بودند. ولی ح گ گ ا ا خ خ خ خ ش ش سر سر سر یر یر خودش ر تس ین در این س د د د د ست است. مردی که حتا نمیتوانست رابطه ای با عکسش کند، با صداش میتواند کند. اما حالا میدانست. خیال میکرد میداند. میدانست که در همه ی این سالها نگین زندگی این مرد بوده است. بود. هنوز هم بود. حتا پس از این که با تلخی رابطه را گسته بود
.وقتی پیشنه پیشنه ب ب ب گفته بود و ر ر ز ز مید مید مید این ین ب بکش بکش بکش بکش بکش میخو ب ب نمیخو نمیخو نمیخو ب ر هم نمیخو ... دیگری را بیازارد. این از خودگذشتگی را داشت که حالا که نگین زندگی مرد است، آن زن را نیّت حکز حگ. مرد به این پیشنه غو غو غو ر ر ش ش ش ش هم، میخو میخو بفهمه بفهمه غو غو ر ر ست ست میخو و و و ش ش ش ش نگفته بود که بود که که که که که که که که که که اگر او را – همسرش را – دوست داشت، با او میماند؟ خودش گفته بود. راستی چرا نمانده بود؟ برای چه در همان ایران و بین آن همه زن زیبا و جوان و تر و تازه، سراغ او آ چرا این همه سال دنبال او گشته بود؟ کجای این پیشنهاد اغوا بود؟ کجای این خواست، شوخی بود؟ شاید از ز خج خج خج میکشید دفتر این ین ر ر ت ز ز این نکند نکند. نمیدانست ... چیز نمید نمید نمید نمید نمید دند دند د د د این ین ین ... دند دنده تیزی ... ب همچن همچن تم تنش تنش تنش تمتم این ین همه زخم . و ر هم همم هم د د د باشته؟؟ پاسخی نیست... چه پاسخی؟ باز هم دندان مرد است و چنگال او که در بدنش فرو میرود و به گریه اش میاددد...
ای لامصب... آرام بگیر تا فراموش نکنم؟
26 ژوئیه 2008 میلادی
این روزها یک قلم سی نفر را اعدام کردند. وضعشان خیلی بهتر شده. آن زمانها اعلام هم نمیکردند. دسته دسته میکشتند جو جو جو مردم ر ر کشته شده م حم حم گوشت میبردند خ خخکش میکردند. بعد سگه مح مح ی ی ی بعده خاکبرسره سمش ر گذ آب آب جده پ ه ه ر ر ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ینجوری ح ب س س ست ست س س س س کشت کشت ه ه ست ست س سیر سیر دستش دستش ز دنی یکب ا ا فتو ش ر ر ر ر ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب ب.
این روزها یک سالگرد دیگر هم هست. سالگرد حم س س مج مج یر ایر ب پشتیب پشتیب پشتیب ش ش ش کشت همگمگ همگ همگ همگ. ده/دوازده د د د ن ن ن شیرشیر شیر شیر شیر ز ز ب هیچ هگ چ چ چ چ چ چ. همه اش را نوشته بودم، ولی فقط این بخشش را دوست داشتم و بقیه اش را پردک ک. آن را در کتاب «واریاسیون سبز» زیر عنوان «دروغ جاویدان» چاپ کردم. ح ح ر رر تکر ی ی ی قدرت ط ططب ز ز ... حیف چه بچه ه حر ین ط ط ح ح ح ح و! ا من این ند ند ند چه خوب د د ددست ر س گفته ه ه سس م م م.
«همه را آوردند. برخی را با كت و شلوار از محل كارشان آورده بودند. رادیو م پخش و میافتد روی بچهها بچهها ب مسعود تماس میگرفتند.
تا دم مرز آمده بود و بدرقهشان شده بود. میرفتند برای فتح تهران. عملیات فتح تهران. بوی صلح میآمد، آتشبس میآمد. راه افتاده بودیم به سمت شرق، كمی بالاتر، به طرف كردند، بط
رادیو گفت: اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد از صدای مارش آمد. از همان اول میدانستند. مسجدها مردم را جمع میکردند و با کامیون میفرستادند غرب. مسیر کرمانشاه غوغا بود.
ما در راه بودیم. كمی پیاده، كمی سواره. چهار كاسكاول قراضهمان را كنار جاده كاشتيم و رفتيم. محمد علی از همه، مرحله به مرحله فیلم میگرفت. بچه ها میخندیدند. رادیو مارش پخش میکرد. ما نشستهبودیم توی آیفا، كلاشها گذاشتیم وسط پامان و چرت م،. چند روز بود نخوابیده بودیم.
چند روز در تدارک بودیم. و حالا میرفتیم. رادیو مارش پخش میکرد. مسجدها مردم را میچپندند توی كامیون، و میفرستادند غرب. جادهای قزوین غلغله بود و قلهتر میشد. راه بندان بود و مردم، نظامی و شخصی، ریختهشدهاند توی دشت. تا چشم کار میکرد، مرد بود که در سمت غرب میآمد.
تا چشم کار میکرد زن و مرد بود که به سمت شرق میرفت. از توی آیفا خودی میجنبندند و آوازکی میخوانند. لابد میرفتیم برای فتح تهران.
من یی م فت، ی بهر بهر م م م ی خو همهم همهم ب ی ی آنه دوستش د د س س س س س ندیمشندیمشندیمش. میرفتیم تا کاری بکنیم.
دشت پر ز struction ب سبز ك خود، دختركه دختركه كه ميخو مملكت را نجات دهند. نمیدانستیم چه میشود. همه خوشحال بودیم. چندها یاد کاسترو افتادهاند. قبل هم یاد لنین. شاید مملکت را میشد ـ مثل همان سالها ـ با سختی چشمگیر گرفت.
تمام جنگ شده بود.
سالها آنجا بودند. سالها منتظر روزی بودند. مسعود هم هم فرم فرم حموکت مید شبه شبه قب قب ر ند بود و دختر مرده بود که ر نمیشناختند. ب هُو چپ چپ توی هو ت ج ج د د د زب زب زب بی بی ت بد ست ست بر نگیزه نگیزه نگیزه نگیزه نگیزه خوشح عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عزيز عروس شد و هم داماد، و بعد. همه را به كشتن داد كه داد.
دشت پر بود از لباس سبز. مادرها را آوردند. بیمارها را آورده بودند. پیرها را آوردند. بچه ها را از مدرسه آورده بودند. و مسعود ماهها و سالها در تدارك فتح تهران بود. یرج آ آ سهر سهر فر فر فر حمید نگ نگ شهره در مریك مریك فریق فریق فریق فریق راه ند ند: برویم بر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر تهر
خبرچینها خبر شده بودند. هیچ چیز مخفی نبود. توابها را در خط مقدم بسیج کردند. پشت سر هم میرفتند. بدون تجهیزات میرفتند. میرفتند برای كشتن و كشته شدن؛ به دست یارانشان.
هرکدام تا میتوانم ترفند میزد. همه آماده بودند. حزب توده هم آماده بود. پیششان یادشان آمد که سال سی و دو یادشان رفته بود بجنبند و حال، مجج همه توانشان را بسیج کردند.
لابد میخواستند مملکت را از دست اینطرفیها میگیرند و میدهند،، آنها را!
گفتگوی جالبی بود. همه در تکاپو بودند. ما هم میرفتیم کاری بکنیم اینطور خیال میکردیم. فقط خیال میکردیم. مسعود در امان بود. بیامنی همه جا را گرفته بود. همه میترسیدیم. و هوانیروز همهی اسلحههای بیمصرف شاه را مصرف میکند.
دشت، بود ز سفیده سفیده که یورش و فت فت بعد از م سوکت ر بودیم ب ب ب ب ر ر ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره رهره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره رهره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره ره رهره
وقت اسیر گرفتن نبود. فشنگ هم نداشتیم حرامشان كنیم.
وقت اسیر گرفتن نیست. فشنگ هم حرامشان بکنیم. و ح فرد فرد ی ی مشب دوب مس مس می شوند، ین ین ین ب چه ق خریده ام بب هم همم هم هم هم می کشند و هم خمینی می گفتند می گفتندند.
هر چه بر سرمان ریختند. ما در كمين افتادهبوديم. از زمین و آسمان آتش میبارید. مسعود از عراق آتش زاپاس میفرستاد. مردم از دهات فرار میکردند. همه آواره شده بودند. دشت پر بود از آوارههایی که فقط دو/سه روز بود طعمِ آتش بس رددبـ، چوی. بعد از صدامِ عزیز به ما نارو زد، و جرات نكرد آتش بس را خراب كند. بعد از مم هو همهام همهم همهم بب پدر پدر بر عموه د د د همشهریه همک همک همک دیگر دیگر دیگر دیگردیگردیگر!
هنوز میرفتیم. چه گوارا و لنین در ما بزرگ شده بودند. خودمان را جانشینِ بلافصل ایشان میدیدیم. میرفتیم تا ب همهی مردم ر دهس دهسدس منتظرم منتظرم بودند سرم سرم سرم سرم ردیف. میرفتیم تا با سلاح تودهها قیام كنیم. میرفتیم و هنوز هم میرویم و آب هم از آب تکان نخورده است.
محمدعلی گفت: من نمیتو فی فی بگیرم ر ر ر ند ر ر برد و سمت و شرق… تركید.
اصغر ترسیده بود. خیال نمیکرد جنگ، جدی باشد. که بود چرا آمده بود عراق: جنگ، کار ما نیست. بعد یاد زنش افتاد و یاد خانه و تاکسیاش و دلش برای اروپا تنگ شد. بعد از شروع كردن به گریه كردن.
رضا مدتها بود که بریده بود. حسن خیال میکرد عم عم، گر اگر گر بیفتد نیفت نیفت وزیر وکی خو خواهد شد. و حالا اینجا به جای پست و عنوان، قبر بود که از آسمان میبارید. قبر هم نبود. جنازه ها روی هم تلنبار شده بودند. همه ترسیده بودند. شعارهای رهبری دود شده بود و رفته بود هوا. با شعار و هیاهو نمیشد جنگید. فن جنگیدن لازم بود. در آن بیابان هر چه بود تخصصی درکار نبود.
متخصص ر ک کل میگم میگم ر وامید چ چ چ و، ر ر ر به آشپزی. تا به رهبری رهبری ایمان بیاورند؛ تا از اخلاق برژوازی پاك شوند. همه گیج شده بودند. همه چیز شوخی بود. نشست ها و شعارهای رهبری جوک شده بود. بچه ها دسته پرپر میشدند.
دسته دسته درو میشدند. توله افتادهبودیم. تو كم افتادهبوديم. دشت، پر از جاسوس بود. بعد از جاسوسها به جبههی گریختند. بعد از مردم از دهات فرار كردند.
چند دختركِ ب ب پسته پسته كمدی ر ب، سی سی گندم ر را خ ت تقسیمش تقسیمش تقسیمش تقسیمش تقسیمش تقسیمش کنند. بعد از مردم دررفتند. بعد از ما کشف شدیم. بعد از ما شاشیدیم. بعد همان شاش كف كردهمان را دوباره نوشيديم. بعد و بعد و عجب جهنمی!
ملخِ هلیکوپترها روی سرمان میچرخیدند. ما میخوابیم روی زمین و با كلاشینكف روی ملخها میزان میكنم. بعد با هر چرخشِ ملخ چند ده نفر دود میشدند. چند صد نفر دود میشدیم. هزاران هزار در نسلِ فرصتهای سوخته پرپر میزدیم. پیش مانده بودیم. ارتباط با جلو قطع شده بود. ارتباط با عقب قطع شده بود. كاك صالح تو سرش ميزد. بچه ها پرپر میشدند. بچهها له له میزدند. و ما هم چنان میرفتیم.
اصغر گفت: خواهر، همه را كشتند. هیچكس نمیداند چند نفر كشته شدند. هیچ آماری نداشتیم. خوابگاههایی بود که دیگر درشان باز نشد. قسمتهایی بود که هیچکس دوباره آنجا نرفت.
صابر گفت: پدره م م م م م م بر بچه ها بچه ها و تئتئ جر و بچه ها ك ميدادو.
بچه ها ترسیده بودند. این همه محبت ندیده بودند. بوی بدی به دماغشان میخورد. دلشان شور میزد. غذا نمی خوردند. نمیرقصیدند. خوشحال نشدند. نگران بودند. سراغ مادرشان را میگرفتند.
پدرشان ر سر خوخو و بر ر ر ز ز مدرسه عم عملیات. مادرها هنگی هنگی کشف میشدند. هندیهنگی تجاوز میشدند. خمینی قهقهه میزد. رفسنجانی میلررزید. خامنه ای میترسید. همه تو سرشان میزدند. همه دورِ آرامش میچرخیدند…
رادیوها را از زندان بردهاند. ملاقات را انجام دادند. روزنامه نمیآمد. هواخوری قطع شده بود. همه مانده بودند که چه خبر است؟ هیچ کس نمیدانست. هیچ کس، هیچ چیز نمیدانست. زندانی که به تحلیل زنده بود بیتحلیل سر بهشد. فصلِ شكار شروع شد. فصل شكار اوج گرفت. دسته دسته بچه ها در سالن دار زنی به دار آویخته شدند. بعد از گرمِ گرم در ماشینِ حملِ گوشت رفسنجانی و رفیقدوست منجمد شدند. جنازههای ما در میدانها ماندند. زخمیهای ما در میدان ماندند و ما ماندیم و سخت نسل خیانت شده…
برتولت برشت برشت هرج فضی نی نی نی ب ب ج ج می می می گر ب بر بر بكشد حتی حتی سرب سرب د ز ند حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی حمقی معمو معمو معمو معمو معمو آن وقت سرباز باید شجاع باشد تا بلكه جان بدر ببرد.
گر فرم ب ب ت ت میتو سرب سرب صرفه، سرب سربازه ب ز ز و ت هرکو هرکو د د بب ب بمانند.
گر فرم ل ب ب سرب سرب نباشد، سرب سرب چچره نند که م م بب باشد. اگر فرمانده بات وحصر به بی بی بی، نیروی وف وفاد ممکن ستت بیاب. همه اینها فضایی است که در مملکت با نظم و قاعده، کسی به آن احدیر، ر،، زیرا در سخت تشکیلات خوب، خصال متوسط و عادی آدمها بس است؛ حتا چه مهمی دارد که هنگیشان احمق باشد، یا پا را بالاتر بگذارم، شبل…دال…دال
و هر جا به فضیلتهای بزرگ نیاز دارد، فساد در كار است و جای كار دیچ و چند جای كار میلنگد. می لنگید.
خیلی جاها میلنگید. خشونت، مد شده بود. مرگ، آرمان شده بود. هركه جان بدر میبرد، به صلابه كشیده میشد كه: چرا زنده ماندهای؟
مسعود به جنازههای ما نیاز داریم. ما تاریخ مصرف گذشته بود. ما هنگبار مصرف بودیم. برای این که رهبری بالای سن شود، باید كشته شود. و كشته ميشديم.
هرکه زنده مانده بود مزدور میشد. هر که اعتراض کرد پتیاره میشد. ادبیات آخوندی دوره میشد. ما زنها و مردهای بیبهایی بودیم. جانِ مردم بیارزش بود. بانگ ساچمهای باید انقلاب میکردم. با وفاداری باید تاب میآوردیم و سالهای سال تاب آوردیم.
دین که راه را بسته بود، بنبست میشکست. انقلاب شده بود. آخوندٍ با کراوات، راهبر شده بود. راهها سد شده بودند. امیرکبیر، سر از خاك درآورده بود، باد كرد، چاق شد. و سد میساخت. هر روز سدٍ تازهای میساخت، به سد خو کردیم. سد را دوست داشتیم. سد را باور داشتیم. و روحِ امیرکبیر در جسم اکبر گوشتی حلول شده بود.
عبا را میکشیدند روی سرمان. مردم را میگذاشتند كنارِ دیوار كه نظم میدهند.
هنرمند را میکشند که دوران بیهنری است. عقیده را میکشند که دوران بینظری است. نویسنده را به دار میکشند که قلم، قلمکار. همه را می کشند. و همه را میکشند.
پدر گفت: دستت درد نکند. انقلاب كردي كه به سرمان بشاشي؟
مادر گفت: فقط ما بودیم؟
پدر گفت: نفرینت میکنم. بعد نفرینم کرد. مادر را هم نفرین کرد.
شهر نفرینم بود. من هم در شهر نفرین شدهای، هی میزاییدم. بچه هام گرگ بودند. مردم را پاره میکردند. چشمشان را میبستند و خونم را مینوشیدند. گاه، و پ بچههپ بچه ز ز ز، ر ر و گ گاه ر ر ر ر ر ر ر ر ر ر
پدر قهر کرده بود و سه سال از خانه رفته بود. دیگر دوستم نداشت. پدر را لو داده بودند. پدر ر بردهها بودند آن زم زم زمocket خی خی خی مجج مجج شورلی بود و. پدر تف کردم. چی میکرد. خون استفراق میکرد. و هم چنان نفرین میکردند. حالا دیگر دوستم نداشت. دیگر نمی توانم دوستم داشته باشم. دیگر نمیخواست دوستم داشته باشد. و، تنه، فرصتها فرصتها فرصتها به سوکت حم حم جنگ آژدهها میرفتم چه تصویری!
سوم اوت 2008 میلادی
این نزدیکیهلی ست در م م م م ز ز ز ی عبور به ینج ینج ینج میگذ ب ز پ پ پ ی ی ی ی - خی ین این دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو دیو چون دیواری از دو سوکشیده اند تا زیر پات... و خیلی هراسناکند. درخته هستند آنج ز هم هم هم ته ند ند ت پ پ، پ پ پ پ میخو میخو ش ر ر ب نگ نگ بی بی بی گ گ گ گ گ سرت. خی خی نمیکنم ز پنج پنج پنج پنج ب ب ین ین ین درست وسط ست ست وهمن وهمن وهمن گ گ آنج زی زی در در در ت ز ز ز ز درخت درخت ببینم ....
و ... خو خو پ پ ست ست ست خو خو خو ترسن ترسن ترسن سی آمده بود و رودخ رودخ رودخ ز ز ل ل ل نگ نگ نگ نگ ب ت ب ت آنج آنج آنج آنج آنج آنج آنج آنج آنج آنج پل بودم... و آن مغاک ترسناک را تن من هم آورده بود. پلی بودم ین پ ز ز ز ز ز خون خون دوست میخو میخو میخو میخو این ین ن ن ب ز ز ز ز تم تم روی تن بود. مرا میبوسید نمیتو نمیتو نمیتو ببوسمش ... هر دوم دوم به درغ درغ درغ تم تم و تنش ر حت حت ر ت د د د د د د د ...
دوم اوت 2008 میلادی
غزلی از دوست...
اولين غزلم براي تو بود........
گفتمش بی تو چه باید کرد
_cc781905 -5CDE-3194-BB3B-16BAD5CF58D__CC78194-BB3B-136Bad5cf581905-5CDE-3194-BB3B-13B-__CC781905CDE-13B-OB -13B3B3-13B -13B3B3-13B
گفتمش مونس شبهایم کو
_cc781905 -5cde-3194-bb3b-136bad5cf58d_ _5cf58d_ _-cc7819 راس داد-1365-03-03-03-03-03-03-03-00-10-------------|
وقت رفتن همه را میبوسید
_cc781905 -5CDE-3194-BB3B-16BAD5CF58D__CC78194-BB3B-136Bad5cf58d__CC78194-BB3B-13B-13B__CC781905-5CDE-13B-زBB3B3B3-1 -BB3B3B3-1
يادگاري به همه داد. . . به من
_cc781905 -5CDE-3194-BB3B-16BAD5CF58D__C78194-BB3B-136Bad5cf58d__CC781905-5CDE-3194b-13B-__cc781905-BB3B-13B-1B-1B-1
5 اوت 2008 میلادی
الا دیگر میدانم که دوستی و دوست داشتن می تواند همه ی فاصله ها را پر کند، بجز فاصله های فرهنگی را... همه فاصله های مکانی و زمانی و مغاک بین فقر و ثروت را... اما تنها عشق زیر دست و پای اختلاف است. فرهنگی و محیطی پَره می شود ... ی نسبت نسبت به نسبتنسبت د د ی نه ... بقیه اش همه کف ست ...
6 اوت 2008 میلادی
امروز که برمیگشتم همه جا پر از خنده های آفتاب بود. کنار زدم و تنهای تنها تمشکهای لذت را چیدم و حظ کردم... خوشمزه بودند...